عشق را پیشکشش کردم و از من نگرفت
حیف مقصود مرا تا دم مردن نگرفت
خون دل خوردم و او دید ولی ساکت ماند
کشتنم را همه ی عمر به گردن نگرفت
مست آمد به پریشانی من کابوسش
سر بی خواب مرا هیچ به دامن نگرفت
تاخت با رخش مرادش، به مرادش که رسید
خبر از غربت تهمینه، تهمتن نگرفت
شیشهی عمر مرا دیو زمان برد و شکست
پهلوان پنبه ی من گرزی از آهن نگرفت
آه! آهن دل من بازوی فولادی داشت
هرگز احساس مرا در سپر تن نگرفت
رفت و من ماندم و این پرسش بی پاسخ سخت
دل لامذهب او یک سر سوزن نگرفت ؟!
#سعیده_موسوی_زاده
@khalekhanbaji
برچسب : نویسنده : khalekhanbajeo بازدید : 56