مرگ

ساخت وبلاگ
مرگ از روی شونه هام هر شب
بار سنگین روز و برمی داشت
صبح یک روز دیگه می اومد
روی شونه م دوباره سر می ذاشت

مرگ هر شب منو نوازش کرد
شب بخیرش دل منو لرزوند
ذره ذره وجودمو پر کرد
تو تنم ریشه زد همون جا موند

اومد و در کمال آرامش
دوستامو یکی یکی پر داد
مادرم رو یواشکی دزدید
خوره شد توی زندگیم افتاد

اعتقادی به ماه و سال نداشت
به زمان و به عمر می خندید
از همون روز اولم انگار
آخر سرنوشتمو می دید

قد کشیدیم سایه در سایه
زیر یک سقف زندگی کردیم
دوست بودیم و همزمان دشمن
واسه هیچی دوندگی کردیم

توی چشمم یه عمر زل زده بود
سنگدل بود و مهربون و نجیب
دست سردش شروع پایان شد
مرگ، این قصه ی عجیب و غریب
اسفند95

نوشته شده توسط خاله خانباجی در ساعت 0:41 | لینک  | 
خاله خانباجی اسبق...
ما را در سایت خاله خانباجی اسبق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khalekhanbajeo بازدید : 67 تاريخ : جمعه 30 تير 1396 ساعت: 8:23