مرگ هر شب منو نوازش کرد
شب بخیرش دل منو لرزوند
ذره ذره وجودمو پر کرد
تو تنم ریشه زد همون جا موند
اومد و در کمال آرامش
دوستامو یکی یکی پر داد
مادرم رو یواشکی دزدید
خوره شد توی زندگیم افتاد
اعتقادی به ماه و سال نداشت
به زمان و به عمر می خندید
از همون روز اولم انگار
آخر سرنوشتمو می دید
قد کشیدیم سایه در سایه
زیر یک سقف زندگی کردیم
دوست بودیم و همزمان دشمن
واسه هیچی دوندگی کردیم
توی چشمم یه عمر زل زده بود
سنگدل بود و مهربون و نجیب
دست سردش شروع پایان شد
مرگ، این قصه ی عجیب و غریب
اسفند95
برچسب : نویسنده : khalekhanbajeo بازدید : 67